از خیالهایی که از تو دارم بوی خوشی بلند میشود. بوی خاک نم خوردهی یک دیوار قدیمی، که گوشه و کنارش هم از جفای رهگذران ترک برداشته. یا یک آبشار نرم که از دل سبزههای بهاری و گلهای لالهی پشت خانهتان بیرون آمده. بوی اولین و آخرین شعری که برایم گفتی و هنوز به قولت برای گفتن بعدیهاش عمل نکردهای. دلم قدم زدن میخواهد، تا ابد قدم زدن را. حرفهایی دارم که جز با قدم زدن کلمه نمیشوند. بوی خیال تو دلم را به هم میریزد. از خوشی ست یا نگرانی؟ از رفتن من است یا آمدن تو؟ بلند شو برویم در یکی از جادههای اطراف خانهتان که امروز هر چه زوم کردم، گوگل جزئیاتش را نشانم نداد قدم بزنیم. حرف بزنیم. گم بشویم توی یکی از بیابانهای اطراف. شاید من که نبودم تو از راه تازه رسیده باشی، شاید تو که نبودی سالها منتظرت بودم.
درباره این سایت